لحظه شهادت من با شهید صنعت کار نبودم، ولی خوب به یاد دارم وقتی که پیش ایشان رسیدم داشت دست و پا می زد و جان می داد. خون از گلویش مثل فواره می پاشید. گلوله ای که باعث متلاشی شدن سر مبارکش شده بود تقریبا یک کیلومتر آن طرف تر منفجر شده بود (گلوله تانک یک مرمی دارد که باید به جای محکمی بخورد تا منفجر شود) به هر حال ،صحنه منقلب کننده ای بود . زمان جان دادنش را هیچ وقت فراموش نمی کنم. جان داد به کسی که به قول خودش «نعم المولی ونعم الوکیل» بود. او به آرزویش رسیده بود و چه آرزوی زیبایی؛ عروج به ملکوت.
خاطرات شهیدحجت الله صنعت کار؛ به نقل از: بی قرار،صص۲۶-۲۵