در يكي از عملياتها، در نقطه رهايي، و قبل از اينكه بچهها حركت كنند و به خط بزنند، نيم ساعتي بچهها قايم بودند و با هم پچپچ صحبت ميكردند. شهيد محمودي، جملهاي را به من گفت كه ما و شما را تسكين ميدهد و روحيهها را براي در صحنه ماندن، زنده نگه ميدارد. ميگفت: وقتي امام يا اولياي الهي، از تكليف تعهد اجتماعي با ما سخن ميگويد، يا وقتي قرآن ميفرمايد: «خدا را ياري كنيد تا خدا شما را ياري كند.» نبايد توهم كنيم كه خداوند معطل ماست. فكر كنيم كه اگر كنار بكشيم و نباشيم، كل حقيقت، فضيلت و ارزشهايي كه انبيا آوردند دود ميشود و ميرود هوا. ما آمديم خط و آمادة درگيري هستيم، من اين احساس را ندارم كه ما مركز عالم هستيم و همة پيغمبران و اولياي دين و زحمات چند هزار سالة انسانهاي صالح و عدالتخواه در طول تاريخ معطل ماست؛ بلكه من از آن طرف حساب ميكنم كه اين فرصتي است كه در هر دورهاي از تاريخ نصيب معدود كساني ميشود و عده زيادي نصيبشان نميشود.
ميگفت: من هر چه تأمل ميكنم، در خودم لياقتي را نميبينم كه چرا من بايد جزء عدهاي باشم كه امروز در اين صحنه حاضرند، در حالي كه خيليهاي ديگر ميتوانند در اين صحنه باشند و به هر دليلي نيستند. او دقيقاً مسئله را معكوس ميديد و ميگفت: حقيقت و فضيلت و عدالت، ارزش يا بقاي تاريخي و انساني خودشان را مديون من و شما نيستند؛ چون ما نبوديم و اسلام بود، اسلام خواهد بود و ما نخواهيم بود و در اين ميان، ما فقط بايد به وظيفهمان عمل كنيم. ايشان ميگفت: ما جهاد ميكنيم تا خودمان رشد كنيم، ما فداكاري ميكنيم تا خودمان به كمالات برسيم و حقي به گردن كسي نداريم و كارهاي نيستيم. ما نه طلبي از خدا داريم، نه از مردم. ميگفت: اگر من همين امشب شهيد شوم، باز خودم را مديون ميدانم؛ براي اينكه خدا فرصت فداكاري و تكامل را به من داد؛ در حالي كه ميتوانست اين فرصت را به من ندهد. ايمان و روح جهاد را به من عطا كرد؛ در حالي كه نسلها از پي نسل آمدند و از اين نعمت محروم بودند.
شهيد محمودي ميگفت: من هيچ نگران اين نيستم كه امشب شهيد شوم؛ جز اينكه يك سؤال در ذهنم باقي است و آن اينكه من ممكن بود سي ـ چهل سال ديگر هم در اين دنيا بمانم و خود را بيشتر اصلاح كنم و به تكامل بيشتري برسم. سي ـ چهل سال تكاملي كه از آن محروم ميشوم، چه ميشود؟ من فقط نگران اين هستم.
خاطرات حسن رحيمپور ازغدي