بسیجی شانزدهسالهای که تازه به جبهه آمده بود بهعنوان دژبان مشغول بازرسی و کنترل عبور و مرور خودروها در محل ورودی یکی از موقعیتها بود. شهید خرازی فرمانده لشگر به همراه دو نفر از امام حسین ورود به موقعیت را داشتند. دژبان یعنی همان بسیجیمسئولان قصد تازهوارد آنها را نمیشناخت و برای ورود کارتشناسایی میخواست، شهید خرازی گفت: همراهمان نیست؛ دژبان گفت: پس حق ورود ندارید. یکی از همراهان میخواست حاج حسین را معرفی کند، اما حاجی به او اجازه نداد و او را به سکوت خواند.
هر چه برای ورود اصرار کردند، فایده نداشت. یکی از همراهان که صبرش تمامشده بود گفت: طناب را بینداز، حوصله نداریم. دژبان درحالیکه اسلحهاش را بهطرف آنها نشانه رفته بود، با لحنی خشن گفت: بلبلزبانی میکنید؟ زود بیایید پایین و کمی سینهخیز بروید تا با مقررات آشنا شوید. حاج حسین با تواضع و فروتنی، به همراهان دستور داد هر کاری که میگوید انجام دهید. وقتی پیاده شدند، دژبان بسیجی متوجه شد حاج حسین یکدست بیشتر ندارد، به او میگوید، تو سینهخیز نرو، فقط ده مرتبه بنشین و پا شو. در همان هنگام مسئول دژبانی سررسید و منظره را دید، با تندی به دژبان گفت: برو کنار، مگر نمیدانی ایشان فرمانده لشگر هستند دژبان شرمسار شد، حاجی بدون آنکه ذرهای ناراحتی در چهره روحانیاش مشاهده شود، با تبسمی حقشناسانه، دژبان را در آغوش گرفت، بوسهای از روی مهر بر چهره او زد و گفت: اتفاقاً وظیفهاش را خیلی خوب انجام داد و پس از تشکر از دژبان به خاطر حسن انجاموظیفه، از او خداحافظی کرد».
در کجای دنیا چنین برخورد سازندهای را سراغ دارید؟ کدام فرمانده لشگر در خارج سراغ دارید که بتواند اینگونه، متواضعانه حسن انجاموظیفه یک دژبان را جواب دهد، درود خدا بر او باد.