مطلبی را از پدر شهید «علی منیف اشمر» از استشهادیون لبنان، شنیدم كه خیلی جالب است. علیاشمر در یك عملیات استشهادی در مثلث طیبه، عدیسه و رب ثلاثین به شهادت رسید.
موقع عملیات، یك نفر روی تپه بود و از علی اشمر فیلمبرداری میكرد كه میخواهد خودش را در میان یك كاروان نظامیان اشغالگر منفجر كند.
شناساییها انجام شده بود كه كاروان نیروهای اسرائیل در یك ساعات خاصی از آنجا رد میشود و علی باید خودش را منفجر میكرد. فیلمبردار، با تیراندازی مزدوران اسرائیل از موقعیت خودش خارج میشود و نمیتواند فیلم بگیرد. علی اشمر در موقعیت از پیش هماهنگ شده مستقر بود كه كاروان سر میرسد. با بیسیم به او اطلاع میدهند كه عملیات را شروع كند، اما پاسخی نمیشنوند. هر چه بیسیم میزنند علی جواب نمیدهد. كاروان صهیونیستها كه از سهراهی رد میشود، علی تازه بیسیمش را جواب میدهد. میپرسند كجا بودی؟ میگوید داشتم نماز میخواندم. نماز برای چی؟ نماز شكر میخواندم. میگویند ما این همه تلاش كردیم تا به این برنامهریزی رسیدیم. میگوید: صبر كنید، این كاروان بازخواهد گشت و من باید اینها را بكشم. میگویند ما شناسایی كردیم، مسیر این كاروان همین بوده و بازنمیگردد. علی به آنها اطمینان میدهد كه كاروان بازمیگردد و من عملیات را با موفقیت تمام میكنم.
رفیق فیلمبردارش كه از معركه گریخته بود، میگوید: بعد از عملیات، خواب علی را دیدم. گفت: تو نباید فیلمبرداری میكردی از من، تو نباید من را میدیدی. گفتم: چرا؟ گفت: من وقتی این طرف جاده نشسته بودم، عزرائیل با یک چهرة بسيار زیبا روبهروی من نشسته بود. من این طرف جاده نشسته بودم و عزرائیل آن طرف. عزرائیل به من گفت: تو حالا باید بیایی پهلوی من. این كاروان كه میرود، برمیگردد و آن موقع تو خودت را وسط كاروان منفجر خواهی کرد.
كاروان وقتی بازمیگردد، علی كه لباس نیروهای مزدور اسرائیل را پوشیده بود، جلو میرود و سلام نظامی میدهد. یکی از مزدوران به او شك میكند كه نیروهای ما اینجا چه میكنند؟ اینجا نه دژبانی داریم، نه پایگاه. و تا میآید اقدامی بكند، علی خودش را به ماشین فرماندهی میكوبد و منفجر میكند.