در مرحلهی اوّل عملیّات بیت المقدس از کارون که عبور کردیم، باید به جادهی آسفالت اهواز – خرمشهر میرسیدیم. راه طولانی بود. حدود ۳۰ کیلومتر ! همه خسته شده بودند. به خصوص فرماندهی گردانها. چون آنها بین اوّل و انتهای ستون رفت و آمد داشتند، تندتر از بقیّه حرکت میکردند. امّا منصور هر از گاهی گردان را نگاه میداشت. مینشاندشان و برایشان صحبت میکرد. به آنها روحیّه میداد. انگار با صحبتهای او جان دوبارهای میگرفتند و با روحیّهای بهتر راه میافتادند. دوستش داشتند. روحیّه دادنهایش هم عجیب بود. در حال و هواهای مختلف، کارهای بخصوصی میکرد. به روشهای مختلفی به بچّهها روحیّه میداد. مرحلهی سوم عملیّات رمضان، لشکر امام حسین (ع) تحت کنترل عملیّاتی سپاه سوم صاحب الزمان (عج) بود که فرماندهیاش را آقا مصطفی ردّانیپور به عهده داشت. گردانهای خط شکن از معبر عبور کرده و با نیروهای دشمن در خط اوّل درگیر بودند.
آن موقع منصور فرماندهی گردان امام حسن (ع) بود. نیروهای او موظّف بودند در عمق منطقهی عراقیها پیش روند. مسیر طولانی بود. خودش با گریه تعریف میکرد که وقتی گردان را به ستون کردم و از خط دشمن گذشتیم تا در عمق عراق عملیّات کنیم، به نیروها فرمان دادم در حین پیشروی، سینهزنی کنند، بچهها این قدر حال کردند که نفهمیدند این همه راه را چطوری رفتیم؟! یکی از نیروهای اطلاعات از کنار معبر با آقا مصطفی تماس گرفت و با نگرانی گفت: «منصور در حال عبور دادن گردان امام حسن (ع) از معبر است. او به بچّههای گردان دستور داده در حال پیشروی سینهزنی کنند! چه کار کنیم؟!»حال و هوای آقا مصطفی، آن موقع طوری بود که سرش برای این کارها درد میکرد. گفت: «بگذارید به حال خودشان باشند. مگر خط را من و امثال من تعریف میکنیم. همین سینهزنیهاست که باعث میشود حضرت زهرا (س) عنایت کنند و رعب و وحشت در دل دشمن بیفتد»
خاطرات شهید شهید منصور رئیسی؛ نقل از: رسم خوبان ۱۰- روحیه، ص ۶۳- ۳۵ و ستارگان چشم من ، صص ۱۳- ۱۲