نماز خواندن شهید چمران هم دیدنی بود ، برای خودش مراسمی داشت. می رفت لباس های تمیزش را می پوشید سر و سینه اش را فراخ می کرد ، شکمش را داخل می برد و بعد می گفت: الله اکبر. یک بار به او گفتم: دکتر چرا این طوری نماز می خوانی؟ گفت جلوی ارشدترین ذات هستی ، باید خبردار ایستاد منظم و سراپا احترام. خندیدم رفتم به بچه ها گفتم: دکتر فکر می کند خدا تیمسار است. چنان خبردار می ایستاد. که انگار الآن خدا می خواهد از او سان ببیند. الآن می فهمم که او چه کار می کرد. و من فقط ظاهر قضیه را می دیده ام.
مرگ از من فرار می کند/ ص ۲۶۳، نوشته شده از کتاب روایت مقدس ص ۲۸۹