از جبهه که می آمدیم اگر سید باقر در شهر می ماند، پاتقمان نماز جمعه بود یا مسجد حضرت فاطمه زهرا (س) که در آنجا هم دیگر را می دیدیم. او دست بچه ها را می گرفت و به نماز جمعه می برد. گاهی هم که ما در محل جمع بودیم با دیدن سید باقر که به نماز جمعه می رفت دنبالش راه می افتادیم و با او همراه می شدیم. او در محل شاخص بود و با دیگران فرق داشت به همین دلیل مورد احترام همه بود. من هر وقت دلم میگرفت، می رفتم کنارش می نشستم و آرام می یافتم. او علاقه خاصی به قرآن و تفسیر و قرائت داشت. من گاهی که تنها می شدم ادای سید را در می آوردم و سعی میکردم مثل او قرآن بخوانم. واقعا شیرین و پر جاذبه در باره قرآن صحبت می کرد.
عموی شهیدم همیشه وقت نماز صبح قرآن تلاوت می کرد . نماز شبش هم ترک نمی شد . در خانه قدیمی که بودیم می دیدم شبها با یک سوز وگدازی قرآن می خواند . سال ۶۲ بود تازه از ماموریت برگشته بودم ، خیلی خسته بودم زود خوابم برد ، نصف شب از خواب بیدار شدم و داخل حیاط رفتم ، دیدم سید خلوت کرده ، آن شب اولین باری بود که متوجه شدم نماز شب می خواند . او با اینکه خسته بود و آن روز تازه از قم آمده بود ، نماز شبش ترک نشد.
سکوی پرواز، صص ۱۲۳و۱۲۶