روزی معلم ریاضی او در دبیرستان به پدر علیرضا گفت: «علیرضای شما خیلی مرا اذیت می کند.»
پدر علیرضا که نمی توانست تعجب خود را پنهان کند، گفت:«آخر چه طور؟ علیرضا بچه رقیق القلبی است…»
-« منظور از اذیت این است که من در کلاس درس، بعضی از مسائل جبر را از چهار-پنج راه برای دانش آموزان حل می کنم. زنگ که می خورد و همه می خواهند بروند، علیرضا اجازه می گیرد که بیاید پای تخته. من هم که نمی توانم بگوین نه. می آید پای تخته سیاه و همان مساله را که من حل کرده ام ، از چهار-پنج راه دیگر حل می کند… من از شما خواهش می کنم به او بگویید این کار را نکند. معلمی گفتند و دانش آموزی…»
هر کتابی را که در مورد فرضیه های انیشتین و نظراتش بود چندبار خوانده بود. شب ها تا ساعت یک و دو نیمه شب با پدرش درباره مسائل علمی بحث می کرد. بیشترین بحث او مسأله ی نسبیت انیشتن بود. در بین معلمین و همشاگردیهایش به «مغز متفکر» معروف بود. علاقه داشت سخت ترین مسائل را حل کند و نسبت به امور پیچیده و مشکل تمایل بیشتری نشان می داد. گاه در خانه ماشین های ساده، ساعت و دیگر وسایل را باز کرده، قطعات آنها را به هم می ریخت تا از کار آنها سر در بیاورد
حماسه ذوالفقار، ص ۳۹-۴۰